ایدههای نوین برای بازسازی علوم اجتماعی بر اساس منابع فکر اسلامی
عرفان گلینی حسنیپور؛ ابراهیم راستیان
چکیده
امروزه با توجه به بسیاری از مسائل بنیادین علوم اجتماعی که حول دوگانگی برساخت ـ واقعیت به وجود آمدهاند، شاهد طیف گستردهای از نظریات پیرامون ماهیت ساختار اجتماعی هستیم، بهگونهای که از یک سو واقعگرایانی نظیر دورکیم، ساختار اجتماعی را واقعیتی عینی و مسلط بر عاملیتهای انسانی برشمرده که بایستی تحت ضوابط خاصی کشف شوند و در سوی ...
بیشتر
امروزه با توجه به بسیاری از مسائل بنیادین علوم اجتماعی که حول دوگانگی برساخت ـ واقعیت به وجود آمدهاند، شاهد طیف گستردهای از نظریات پیرامون ماهیت ساختار اجتماعی هستیم، بهگونهای که از یک سو واقعگرایانی نظیر دورکیم، ساختار اجتماعی را واقعیتی عینی و مسلط بر عاملیتهای انسانی برشمرده که بایستی تحت ضوابط خاصی کشف شوند و در سوی دیگر برساختگرایانی چون برگر و لاکمن، ساختار اجتماعی را برساختهای اجتماعی دانستهاند که انسانها بنا بر قرارداد خاص خود، آن را ایجاد کردهاند. در سنت پژوهشی فلسفه اسلامی، سیدمحمدحسین طباطبایی نیز برای فهم ماهیت ساختار اجتماعی، نظریهای را تحت عنوان «اعتباریات» ارائه کرده که بهرغم تأکید بر اعتبار ساختار اجتماعی (نه کشف و نه ساخت)، این موضوع را تبیین مینماید. در پژوهش حاضر، نخست مبتنی بر روش توصیفی ـ تحلیلی به تبیین مبانی معرفتی دیدگاه دورکیم، بهعنوان برجستهترین نماینده واقعگرایی و دیدگاه برگر و لاکمن، بهعنوان شاخصترین نمایندگان برساختگرایی، پرداخته خواهد شد. در پایان، با بهرهگیری از رهیافت تطبیقی و بهرهمندی از ظرفیت نظریه اعتباریات علامه طباطبایی، نشان داده خواهد شد که ساختارهای اجتماعی، اعتباریاتی بعد از اجتماع هستند که در خلال یک فرایند تدریجی و با تعیین محدودهای مشخص از نقشها و روابط اجتماعی، کنشهای عاملیتهای انسانی را در جهت میل به اهداف و غایات مطلوبشان کنترل و اداره مینماید.
بازخوانی و تفسیر ایدههای متفکران شاخص مسلمان
سعید محمدپور؛ سیدحمیدرضا میرعظیمی؛ بهروز محمدی منفرد؛ حسین هاشم نژاد
چکیده
رابطۀ دانش و ارزش یکی از مباحث در حوزۀ فرا اخلاق به شمار میرود؛ سروش نظریۀ جدایی دانش از ارزش را مطرح کرده است و این مقاله با هدف احصای عوامل زمینهساز طرح این نظریه از سوی سروش و بهروش توصیفی- تحلیلی، انجام گرفته است. یافتههای پژوهش نشان میدهد، پنج عامل سبب شد تا سروش این ایده را مطرح کند: تبعیت از پوپر و تأثیرپذیری از پوزیتیویستها ...
بیشتر
رابطۀ دانش و ارزش یکی از مباحث در حوزۀ فرا اخلاق به شمار میرود؛ سروش نظریۀ جدایی دانش از ارزش را مطرح کرده است و این مقاله با هدف احصای عوامل زمینهساز طرح این نظریه از سوی سروش و بهروش توصیفی- تحلیلی، انجام گرفته است. یافتههای پژوهش نشان میدهد، پنج عامل سبب شد تا سروش این ایده را مطرح کند: تبعیت از پوپر و تأثیرپذیری از پوزیتیویستها در تعریف علم و تمایز علوم؛ اعتقاد به اینکه استنتاج «باید» از «هست»، با قواعد منطق ناسازگار است؛ باور به اینکه ارزشها، اعتباریات محض هستند؛ اعتقاد به اینکه اخلاق علمی، اخلاقی بیهویت است؛ اعتقاد به اینکه اخلاق علمی، با جبرگرایی ملازمه دارد. نتایج تحقیق نشان میدهد، میتوان «باید»ها را از «هست»ها استنتاج کرد؛ قائل شدن به وجود پیوند میان دانش و ارزش، منجر به جبرگرایی و بیهویتی اخلاق نخواهد شد، بلکه میتوان با تکیهکردن بر حقایق (هستها)، به اخلاق هویت بخشید؛ مفاد بایدونبایدهای اخلاقی درواقع همان ضرورت بالقیاس است که میان فعل انسان و نتایج فعل او برقرار میشود؛ علم، هم شامل دانش تجربی است و هم شامل دانش عقلی، عرفانی، نقلی و فلسفی و تعریف علم میتواند معارف غیرتجربی را نیز دربربگیرد.
بازخوانی و تفسیر ایدههای متفکران شاخص مسلمان
سید حمید طالب زاده؛ سید محمد امین قانعی راد؛ محمد توکل؛ ابوالفضل مرشدی
چکیده
در مقاله حاضر، برونرفت علوم اجتماعی از وضعیت پروبلماتیک در تمدن اسلامی به مواجهه نظام معرفتی و متافیزیکی این تمدن با «ازجاکندگی معرفتی» دوران جدید منوط شده است. در تبیین این موضوع، آرای علامه طباطبایی به محک آرای ایمانوئل کانت برده شده است. کانت در مواجهه با پدیده یادشده، با انتقال خدا از حوزه شناخت به حوزه اخلاق و تبدیل انسان ...
بیشتر
در مقاله حاضر، برونرفت علوم اجتماعی از وضعیت پروبلماتیک در تمدن اسلامی به مواجهه نظام معرفتی و متافیزیکی این تمدن با «ازجاکندگی معرفتی» دوران جدید منوط شده است. در تبیین این موضوع، آرای علامه طباطبایی به محک آرای ایمانوئل کانت برده شده است. کانت در مواجهه با پدیده یادشده، با انتقال خدا از حوزه شناخت به حوزه اخلاق و تبدیل انسان به موجودِ «خودآیین» و قرار دادن «دین در محدوده صرفاً خرد»، تحول بزرگی را در متافیزیک مغربزمین ایجاد کرد که حاصل آن، ارائه دریافتی جدید از جامعه انسانی (جامعه به عنوان هستی خودبنیاد و مستقل) بود و همه اینها به فراهمشدن «شرایط امکانِ» علوم اجتماعی جدید، یعنی امکان «درک منطق پدیدههای اجتماعی در استقلال خود» منجر شد. اما علامه در مواجهه با پدیده «ازجاکندگی معرفتی» هر چند با آغاز کردن فلسفه خود با «انسان» و بهویژه با طرح مفهوم «اعتباریات»، قلمرو آفرینشگری عقل انسان را گسترش داد، با «ناقص» دانستن عقل و فطرت انسان، تبدیل شدن انسان به موجودی «خودآیین» را ناممکن و بنابراین، قلمرو دین را محیط بر قلمرو عقل دانست. حاصل این نگاه، ارائه دریافتی از جامعه به عنوان هستی غیرخودبنیاد و غیرمستقل بود. با این حال، وی با ارائه دریافتی عقلایی از کلام و الهیات اسلامی، خطوط کلی اما مقدماتی را برای تحولِ پارادایمی در دریافت از «انسان» و رابطه او با خدا و شکلگیری سنت مستقل علوم اجتماعی در جهان اسلام فراهم کرد.
بازخوانی و تفسیر ایدههای متفکران شاخص مسلمان
یحیی بوذری نژاد
چکیده
علامه طباطبایی از متفکران بزرگ اسلامی است که با بیان نظریه اعتباریات، تحول بزرگی در حوزه معرفتشناسی ایجاد کرد که بر حوزههای مختلف علوم انسانی، بهویژه فلسفه اجتماعی تأثیر بسزایی گذاشت. ایشان با بحث درباره اعتباریات اجتماعی، به بررسی مفاهیم و مقولههایی پرداخته است که از جمله عناصر مطرح در حوزه فلسفه اجتماعی و بیانگر دیدگاهشان ...
بیشتر
علامه طباطبایی از متفکران بزرگ اسلامی است که با بیان نظریه اعتباریات، تحول بزرگی در حوزه معرفتشناسی ایجاد کرد که بر حوزههای مختلف علوم انسانی، بهویژه فلسفه اجتماعی تأثیر بسزایی گذاشت. ایشان با بحث درباره اعتباریات اجتماعی، به بررسی مفاهیم و مقولههایی پرداخته است که از جمله عناصر مطرح در حوزه فلسفه اجتماعی و بیانگر دیدگاهشان درباره مباحث اجتماعی است. از این رو، پرسش بنیادین پژوهش حاضر این است که با توجه به جایگاه اجتماع در نظریه اعتباریات علامه طباطبایی، نظر وی درباره منشأ حیات اجتماعی چیست؟ و علت زندگی اجتماعی انسانها چیست؟
حسین کچویان؛ عبدالحسین کلانتری
چکیده
«قانونمدار» یا «قاعدهمدار» بودن عرصهٔ اجتماعى، یکى از مسائل بنیادى جامعهشناسى است که توجه بسیارى از متفکران کلاسیک، از جمله وبر و دورکیم و مارکس و نیز نظریهپردازان معاصر نظیر هابرماس و گیدنز و باسکار را به خود، مشغول کرده است. نوع مواضع اتخاذشده، در قبال این موضوع دوگانه، تبعات زیادى براى صورتبندى و تفکر اجتماعى ...
بیشتر
«قانونمدار» یا «قاعدهمدار» بودن عرصهٔ اجتماعى، یکى از مسائل بنیادى جامعهشناسى است که توجه بسیارى از متفکران کلاسیک، از جمله وبر و دورکیم و مارکس و نیز نظریهپردازان معاصر نظیر هابرماس و گیدنز و باسکار را به خود، مشغول کرده است. نوع مواضع اتخاذشده، در قبال این موضوع دوگانه، تبعات زیادى براى صورتبندى و تفکر اجتماعى و بالتبع، تغییرات اجتماعى بهدنبال داشته است؛ چه آنکه پذیرش هریک از این شقوق، «چیستى» (هستیشناسى) پدیدههاى اجتماعى را بهگونهاى خاص تصویر میکند. دیگر آنکه، از آن مسیر، بر معرفتشناسى و روششناسى جامعهشناختى و نیز بر موضوعاتى نظیر میزان عاملیت و کنشگرى انسان و امکانات تغییر اجتماعى تأثیر میگذارد. اگرچه این بحث، در ادبیات موجود علوم اجتماعى، با تأملات اصحاب هرمنوتیک و تاریخگرایان آلمانى و دردوران اخیر، با آرى آراء ویتگنشتاین دوم، و بهصورت خاص بهویژه با نظریات پیتر وینچ گسترش یافته است، .اما در ایران، نیز، از خلال تأملات فلسفى علامه محمدحسین طباطبایى، نیز میتوان این بحث را پیگیرى نمود و با ادبیات موجود در این زمینه مقایسه نمود کرد. در مقالۀ حاضر، برخى آثار علامه طباطبایى درزمینۀ چیستى پدیدههاى اجتماعى را بررسى میکنیم. همچنین، نوع نگاه و نظام استدلالى علامه طباطبایى دربارهٔ موضوع قاعدهمدارى و قانونمدارى در عرصهٔ اجتماعى را در افق مباحث جدید جامعهشناسى، مشخص مىکنیم؛ سپس نشان میدهیم که این نظریات چه تبعاتى براى علوم اجتماعى بههمراه خواهد داشت. روش کاربردى، در این پژوهش، مطالعهٔ کتابخانهاى و تحلیل درونمتنى است. طباطبایى «اجتماعیات» را جزئى از «اعتباریات» دانسته و بر این اساس، عرصۀ اجتماعى را قاعدهمدار میداند و علوم اجتماعى را به «دلیلکاوى» رهنمون میسازد؛ اما تمام موضوعات و مسائل علوم اجتماعى و جامعهشناسى را به «قاعدهکاوى» تقلیل نمیدهد. او معتقد است اعتباریات، ازسویى، ریشه در «حقیقیات» دارد و لذا با علوم اجتماعى میتوان بسترهاى حقیقى در شکلگیرى اعتباریات اجتماعى را به روش «علتکاوانه» بررسى کرد. ازسوى دیگر، این اعتباریات طى مکانیزمى علی آثار حقیقی به دنبال دارد که باز هم به کمک علوم اجتماعى، بررسى علتکاوانۀ آن ممکن است. بر این مبنا، طباطبایى تصویرى توأمان قاعدهمدار و قانونمدار از علوم اجتماعى ارائه میدهد که در دوران معاصر، در آراء برخى متفکران نیز صورتبندى شده است.