محسن صبوریان
چکیده
سدههای نخستین در تمدن اسلامی، تجربهای موفق در زمینهٔ علم بومی و به همین اعتبار دینی بود. این علم دستکم دو ویژگی داشت: اولاً از چارچوبی استدلالی برای بیان اسلامی بودن خود برخوردار بود، و ثانیاً اسلامی بودن آن واجد نوعی خودانگیختگی ذاتی بود. متفکران سدههای طلایی در تمدن اسلامی، از قرن سوم تا هفتم و حتی ابن خلدون در قرن هشتم، از ...
بیشتر
سدههای نخستین در تمدن اسلامی، تجربهای موفق در زمینهٔ علم بومی و به همین اعتبار دینی بود. این علم دستکم دو ویژگی داشت: اولاً از چارچوبی استدلالی برای بیان اسلامی بودن خود برخوردار بود، و ثانیاً اسلامی بودن آن واجد نوعی خودانگیختگی ذاتی بود. متفکران سدههای طلایی در تمدن اسلامی، از قرن سوم تا هفتم و حتی ابن خلدون در قرن هشتم، از دیگر اشکال تمدنی آگاهی کاملی نداشتند؛ به همین دلیل علوم آنان ضرورتاً رنگ و بوی اسلامی داشت. از میان متفکران اسلامی، فارابی در دستهٔ حکما و ابن خلدون در دستهٔ اشاعره علومی عرضه کردند که در همهٔ حوزههای انسانشناسی و هستیشناسی و معرفتشناسی، وجهی دینی دارد. در مقالهٔ حاضر هدف ما بررسی یکی از مفردات اندیشهٔ فارابی و ابنخلدون است که توجه بسیاری از متفکران مسلمان را به خود جلب کرده است. پرسش اساسی مقاله این خواهد بود که چه تفاوتی میان انسانشناسی فارابی و ابنخلدون وجود دارد، و آیای با در نظر داشتن این تفاوت و با توجه به مبانی مشترک اندیشهٔ این دو متفکر، ساخت علمی تألیفی ممکن است؟ برای این منظور، روش مقایسهای را بهکار میگیریم و مقدمهای در زمینهٔ دشواریهای اخذ علوم سخت از سوی حکما و سازش آنان با این علوم ذکر میکنیم. سپس با بررسی اندیشهٔ فارابی و ابنخلدون، تلاش خواهیم کرد بر ساحتهایی از تفاوتهای انسانشناسی این دو متفکر نظر بیفکنیم.